معنی بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن پیچ، پیچیدگی، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، جمع کردن, معنی بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن پیچ، پیچیدگی، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، جمع کردن, معنی fbmc ]dxd /d]dbj، mcتاfdbj /d]، /d]db;d، /d]dbj، /d]dbj mfاgا xbj، [ku lcbj, معنی اصطلاح بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن پیچ، پیچیدگی، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، جمع کردن, معادل بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن پیچ، پیچیدگی، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، جمع کردن, بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن پیچ، پیچیدگی، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، جمع کردن چی میشه؟, بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن پیچ، پیچیدگی، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، جمع کردن یعنی چی؟, بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن پیچ، پیچیدگی، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، جمع کردن synonym, بدور چیزی پیچیدن، ورتابیدن پیچ، پیچیدگی، پیچیدن، پیچیدن وبالا زدن، جمع کردن definition,